در حالت عادی، آدم پر حرفی نیستم؛ اما اگر جایی بروم یا ماجرایی روی دهد، همه چیز را با تمام جزئیات تعریف می‌کنم. خدا نکند که ماجرایی طولانی باشد، چون آنقدر تعریف کردن من طول می‌کشد که مخاطب از دستم فراری می‌شود.

تا به حال _البته تا آن‌جایی که من به خاطر دارم_ فقط یک‌بار اتفاق افتاده که من یک ماجرای طولانی را دوبار تعریف کنم. آن ماجرا هم به زمانی بر‌می‌گردد که اول یا دوم راهنمایی بودم. درست یادم نیست که چه شده بود. در همین حد یادم مانده که بچه‌های مدرسه شایعه کرده بودند که یکی از دانش‌آموزان، جنّی شده. آخرش هم نفهمیدم جنی شده بود یا نه. 

اما ماجرای طولانی که در این هفته‌ها، تقریبا پنج‌بار تعریف کرده‌ام، تظاهرات دانشگاه تهران بود. نمی‌خواهم در مورد تظاهرات بنویسم چون حوصله نوشتنش را ندارم. هدفم، نوشتن بازخوردها و واکنش‌های کسانی‌ است که ماجرا را برایشان تعریف کرده‌ام.

اولین کسی که _مثل همیشه_ مخاطب من بود، مادرم بود. وقتی آن روزِ تظاهرات، به خانه رسیدم، بعد از سلام کردن، کیف و چادرم را روی مبل پرت کردم و شروع کردم به تعریف کردن به شکلی که هیجان داشته باشد. نمی‌دانم توانستم فضا را هیجانی کنم یا نه، اما مادر صاف در چشمانم نگاه می‌کرد و سیخ نشسته بود. 

نفر بعدی پدرم بود. از در خانه وارد شد و به من گفت:(( شماها چیکار کردین امروز؟ بی‌بی‌سی و صدای آمریکا، دارن خودشونو می‌کشن.)) منم با حالتی از سر افتخار که نمی‌دانم چرا ناگهانی و کاملا الکی در وجودم ظاهر شد، ماجرا را شرح دادم. وقتی پدرم شنید که من از لحظات اول تظاهرات، فیلم کوتاهی از فاصله دور گرفتم، با لحنی نگران و هشداردهنده گفت که اصلا نباید این اتفاقات را تماشا می‌کردم چه برسد به  فیلم‌برداری از فاصله دور.

و اما نفرات بعدی. همان فیلمی را که گرفته بودم، در لحظه برای مادر فرستاده بودم. آن موقع با خودم فکر کرده بودم که شاید این خبر پخش شده و مادر احتمالا نگران من شده. اما او خواب بود و زمانی که به خانه رسیدم و ماجرا را تعریف کردم خبردار شده بود! خلاصه اینکه، مادر همان فیلم را در گروه مشترک ‌ها و دختر‌خاله‌ها، منتشر کرد. خاله بزرگم پرسید که ماجرا چه بوده و من برای سومین بار با ضبط صدا گفتم آنچه شده بود.

تقریبا یک هفته گذشت و در یک مهمانی، پسر‌عمه‌ام پرسید که:(( دانشگاهتون چه خبر بوده؟)) و من دوباره مثل یک ضبط صوت، همه چیز را شرح دادم.

و اما _ان‌شاءالله_ آخرین دفعه تعریف کردن من. در جمع دختر‌خاله‌هایم که خیلی کوتاه تعریف کردم ولی در همان جمع، دوبار. 

واکنش همه کسانی که ماجرا را از زبان من شنیدند یک چیز بود. همان که پدرم گفته بود. البته همه توصیه کردند که وارد این درگیری‌ها نشوم جز پدرم. چون پدرم خودش می‌داند که من، هم حوصله این درگیری‌ها را ندارم و هم جگرش را.

مثل یک ضبط صوت

تعریف ,ماجرا ,یک ,پدرم ,هم ,مادر ,ماجرا را ,شده بود ,که من ,که ماجرا ,تعریف کردن
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها